loading...
فریب واژه هارو نخور ، وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش رفته !
bahador بازدید : 52 یکشنبه 26 شهریور 1391 نظرات (0)

سلام

باز اومدم شرمنده یه چند وقتی نبودم دنبال کارام بودم ولی الان با جدیت کامل اومدم و میخوام وبلاگ رو دوباره گرم کنم  فقط خواهشا منو با نظراتون یاری کنید  مرسی فدای دل همتون

bahador بازدید : 97 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (0)


"کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام.


بابی پسر خیلی شری بود.


همیشه اذیت می کرد.


مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟


بابی گفت، آره.


مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.



نامه شماره یک


سلام خدای عزیز


اسم من بابی هست.


من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.


دوستدار تو


بابی

....

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.


نامه شماره دو


سلام خدا

bahador بازدید : 92 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (1)
نامه عاشقانه خيلي جالب حتما بايد تا آخر بخوني تا متوجه بشي

نامه يک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش لطفا تا آخرشو بخونيد تا متوجه عشق پسر به دختر بشيد.

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2010/11/3u9xcunum4wfimsurpx.jpg


1- محبت شديدي كه صادقانه به تو ابراز ميكردم


2- دروغ و بي اساس بود و در حقيقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بيشتر مي شود و هر چه بيشتر تو را مي شناسم


4- به پستي و دورويي تو بيشتر پي ميبرم و


5- اين احساس در قلب من قوت ميگيرد كه بالاخره روزي بايد


6- از هم جدا شويم و ديگر من به هيچ وجه مايل نيستم كه


7- شريك زندگي تو باشم و اگرچه عمر دوستي ما همچون عمر گلهاي بهار كوتاه بود اما


8- توانستم به طبيعت پست و فرومايه تو پي ببرم و


9- بسياري از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- اين خودخواهي ، حسادت و تنگ نظري تو را هيچ كس نميتواند تحمل كند و با اين وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگيرد ، تمام عمر را


12- به پشيماني و ندامت خواهيم گذراند . بنابراين با جدايي ازهم


13- خوشبخت خواهيم بود و اين را هم بدان كه


14- از زدن اين حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- اين مطالب را از روي عمق احساسم مينويسم و چقدر برايم ناراحت كننده است اگر


16- باز بخواهي در صدد دوستي با من برآيي . بنابراين از تو ميخواهم كه


17- جواب مرا ندهي . چون حرفهاي تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هيچ وجه نميتوان گفت كه داراي كمترين


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همين سبب تصميم گرفتم براي هميشه


20- تو و يادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمی توانم قانع شوم كه


21- تو را دوست داشته باشم و شريك زندگي تو باشم .

و در آخر اگر ميخواهي ميزان علاقه مرا به خودت بفهمي از مطالب بالا فقط شماره هاي فرد را بخوان!!!

 

bahador بازدید : 77 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (0)

         

sittitle[1].gif

             ...وقتی که بن بست غربت سایه سارقفسم بود ...

 

           ...زیر رگبارمصیبت بی کسی تنهاکسم بود...

 

                                  ...میرسد روزی که بی من روزهارا سر کنی ...

 

             ...میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی...

 

                                        ...میرسدروزی که تنها در کنار عکس من ...

 

             ...نامه های کهنه ام رامو به مو از برکنی...

 

  ...دیدی اخرش نموندی منو تا جنون کشوندی...

 

                                        ...دلی که دادم دستت اخرش زدی شکوندی...

bahador بازدید : 84 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
 
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
 
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
 
به خیالش قندم
 
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
 
ای دو صد نور به قبرش بارد
 
مگس خوبی بود
 
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

 

مرحوم حسین پناهی

 

bahador بازدید : 84 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند . . .
کوروش کبیر
.
.
.
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . .
.
.
.
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . .
.
.
.
سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید . . .

bahador بازدید : 79 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)

 

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید

 

bahador بازدید : 81 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)
میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه؟ ما یک عده ایرونی توی بهشت داریم که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش نایک و آدیداس درخواست میکنن. هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' یا 'ب ام و' یا 'تویوتا لکسوز' جائی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد!

آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن. چند تاشون کوپن جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن. یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شیتیلی میگیرن. بقیه حوری ها هم مرتب میگن ما رو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم.
bahador بازدید : 73 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)
> چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه
به خانه می‌آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع
به زندگی عمه‌ي عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.
  همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه‌ي عطار
تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته
شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در
ادبیات داشت رو انداختند و همه
متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود
عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!  خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می
گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه
انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به
وی داده اند؟ مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در
مورد زندگی "عمه ی عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار"
بوده است
bahador بازدید : 73 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی

یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ... من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا برنیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی

گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم.......... به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند

bahador بازدید : 86 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت و این زندگیست ؟؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید ؟
bahador بازدید : 68 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)
یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 67
  • بازدید سال : 309
  • بازدید کلی : 4,650